در هیاهوی زندگی دریافتم ؛ چه بسیار دویدن ها که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم ، چه بسیار غصه ها که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ، دریافتم کسی هست که اگر بخواهد "می شود" و اگر نخواهد "نمی شود" به همین سادگی ... کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم فقط او را می خواندم و بس
دختره به پسره زنگ میزنه دختر : سلام کجایی عزیزم؟ پسر : با بابام دارم میرم بانک پول بردارم برم ماشین بخرم تو کجایی؟ دختر : من تو همین اتوبوسی که هستی هستم. میخواستم ببینم خودت بلیطتو میدی یا من حساب کنم واست!؟(نیشخند)
میگم اگه دکتر خوب سراغ دارین بگیناااا این سلام ببرم بهش نشون بدم والا همه ش عقب می فته(نیشخند)
دختر: مامان من زن این مرد نمی شم!
مادر: چرا دخترم؟ مگه این مرد چه عیبی داره؟
دختر: اون به جهنم اعتقاد نداره مامان!
مادر:تو با اون ازدواج کن، من خودم کاری می کنم که جهنم رو از نزدیک ببینه!
صرفا شوخی هست و بس(قصد اهانت و توهین به آقایون ندارم)
ببین خانوم، تو روزنامه نوشته که مردها به طور متوسط در روز از پانزده هزار کلمه برای صحبت کردن استفاده میکنند ولی زنها از سی هزار کلمه. دیدی؟ ثابت شد شما زنها بیشتر حرف میزنین تا ما مردها؟ خانم : هیچ هم همچنین چیزی نیست . فوقش ثابت شده که ما هر حرف رو باید دو بار بزنیم تا توی مخ شماها فرو بره …! ببخشید چی گفتی؟؟(نیشخند)
استاد
اسامی بچه ها را یکی یکی می خواند
رسید به اسم «بارانه»
شخص مورد نظر را
که پیدا کرد پرسید: واسه چی بارانه؟
دختر جواب داد: واسه این که روز تولدم
بارون میومده
برادر اهل دلی از ته کلاس گفت: خوبه اون روز آفتابی نبوده !
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.