میدانی، گاهی فکر میکنم دلتنگی ای که با از دست دادن چیزی یا به دست نیاوردن چیزی دیگر در وجود آدم شکل میگیرد به لایه های چرک و چرب غباری میماند که به مرور روی اسباب و اثاثیه ی خانه ای قدیمی نشسته و دیگر نمیشود تمیزشان کرد، حالا گیرم که با یک کوفتی هم بشود جلایشان داد اما این غبار طوری در دل درزهای پیدا و پنهان و طرح های کنده کاری شده شان نفوذ کرده که دیگر جزیی از همان ها شده، هرکاری هم بکنی بی فایده است، خودت هم میدانی که هیچوقت از برق روز اولشان خبری نمیشود، این دلتنگی که گفتم درست عین همین غباری است که همیشه هست اگر به چشم نیاید.
مثل کسی که از یادم میرود سیاوش_گلشیری
برای اولین بار از سه کلمه تجاوز کرد . . . ترجمه پلیزززززززززززززز
شیرینی ؟ خخخخخخخخخ خب خوبه تو فکر و خیال خودتون حتما شیرینی دادین ؟ خخخخخخخخ . . . من از همون اولش هم آبیکو دوس داشتم خخخخخ ( البته الکی )
بعله دیگه این طبیعیه کسی که میگیره یادش نمونه . . . من چقدر گفتم یه کار کنم بیاین تو خود آبیک ولی خودتون نخواستین دیگه زور که نمیتونم کنم، به من چه شاید بخواین برین بویین والا
شما کی گفتین من بیام آبیک ؟ کی شیرینی گرفته ؟ خخخخخخخخخ . . اقای بابامحمودی حالتون خوبه ؟ خخخخخخخخ . . من دارم باروبندیمو برای آوج میبندم حالا آبیکو بوئین که در مقابل آوج هیچن.
من حالم کاملا خوبه، شما حواس پرتی گرفتی امروز دو سه بار گفتم ولی شما رویای البرز رو داشتی ( البته امیدوارم به رویاهاتون برسین خخخ) ولی اصولا سنگ بزرگ علامت نزدنه آره آوجم خوبه ولی بنظرم بیشتر به گزینه سوم فکر کن تا آوج خخخخخخ البته روستاهای آبیکم هست هااااااااااااااا قشلاق، زیاران، و از همه مهمتر زرگر خخخخخخخخ
ڪنارم که هَستی زمان هم دستپاچه می شود عقربه ها دو تا یکی میپرند اما همین که می روی! تاوان دستپاچگی های ساعـت را هم من باید بدهم جانم را میگیرند لحظه های بی تو.
اوه اوه ساعت هم کم آورده(عینک)
خخخخخخ به این یکی گیر نداده بودی که دادی فکر نکنم چیزی مونده باشه دیگه