دوبیتی های ناب

گفتمش نقاش را نقشی بکش از باجناق
بی شرف عکس ژیانی در دل صحرا کشید

گفتمش نقشی بکش از خواهران همسرم
عکس گرگی با نقاب بره ای زیبا کشید

گفتم از فامیل زن نقشی بکش در یک ورق
دسته ای کوسه میان بستر دریا کشید

گفتم امشب در میان جمع فامیل زنم
در میان خارها شاخه گلی تنها کشید

گفتمش من یکه و آنها همه پشت همند
نخبه ای را در میان جمله اسکل ها کشید

گفتم از اوصاف این مادر زنان چیزی بگو
جام زهر آورد و نالان دست از این دنیا کشید

بر درت می آمدم هر شب مرا پس میزدی
گفتمت نامهربانی، دم ز حاشا میزدی
دیدمت یک شب به دریا خیره بودی تا سحر
کاش دریای تو بودم دل به دریا میزدی

بدون شک خدا هم می پذیرد

که دریا دست ساحل را بگیرد

خدا عاشق نواز و مهربان است

نمی خواهد کسی تنها بمیرد

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق